فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
فونت زيبا ساز
نامه عاشقونه

❤عــشــق غــمــزده❤

نامه عاشقونه

+ نوشته شده در جمعه 1 دی 1390برچسب:, ساعت 11:32 توسط ヅDoOoOnYa |


با تو خواهم بود...

با تو خواهم بود ...

هر کجا که باشي ...

و ذهنت را سرشار از اميد خواهم کرد ...

و ديگر هيچ گاه غم به سراغت نخواهد آمد ...

حتي اگر الان …

بعد از ظهر دلگير جمعه باشد !!!

+ نوشته شده در پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, ساعت 20:18 توسط ヅDoOoOnYa |


خدایا...!!!

خدايا...!!
از تو دلگيرم...
گفته بودي حق انتخاب داري
پس چرا انتخابم در کنار ديگريست؟؟؟!

+ نوشته شده در دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, ساعت 23:3 توسط ヅDoOoOnYa |


گریه ام میگیرد!


گريه ام ميگيرد...
وقتي که ميبينم کسي که اکنون دنياي من بود اکنون منت ديگري را ميکشد...


بر سنگ قبرم بنويسيد خسته بود

اهل زمين نبود نمازش شكسته بود

بر سنگ قبرم بنويسيد شيشه بود

تنها از اين نظر كه سراپا شكسته بود

بر سنگ قبر من بنويسيد كه پاك بود

چشمان او كه دائما از اشك شسته بود

بر سنگ قبر من بنويسيد اين درخت

عمري براي هر تبر و تيشه دسته بود

بر سنگ قبر من بنويسيد كل عمر

پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود
 

 

+ نوشته شده در دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, ساعت 22:57 توسط ヅDoOoOnYa |


همه چیز درباره شکست...

سياهي شب را دوست دارم چون همرنگ روزگار من است.

در آسمان خيالم در جستجوي تو بودم،در ميان ستاره ها تنها

يک ستاره بود و درخشش آن چشم مرا خيره کرده بود.

آن ستاره شبها خواب را از چشمانم ربوده بود،روزها را به

اميد شب لحظه شماري مي کردم.

يکي بود تو قصمون وفا نکرد
رفت و پشت سرشم نگاه نکرد
يکي بود زندگيشو هوس سوزوند
آبروش رفت و ديگه اينجا نموند
يکي بود يکي نبود و يه پري
يه بغل عاشقياي سر سري
کي بود اون طاقت گريه نداشت
عاشق هوس شد و تنهام گذاشت؟

+ نوشته شده در دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, ساعت 22:53 توسط ヅDoOoOnYa |


دلم برات تنگ شده عشقم

هــی خدایا!

دلم واسه سیاوش تنگ شده...

الانم دلم میخواست پیشم بود و سفت بغلش میکردم و هی بوسش میکردم!

سیا عاشقتم

 

 

ادامه مطلب

نظر بدین


ادامه مطلب
+ نوشته شده در چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, ساعت 11:6 توسط ヅDoOoOnYa |


دلنوشته های دنیا-سری چهارم

خب امروز 8/10/90 پنجشنبس.سه شنبه امتحان دین و زندگی داشتیم!خیلی آسون بود برگشتنی بهنام تو مغازه بود مشتری داشت فقط دیدم یه کت قهوه ای پوشیده بود

 

بقیه رو تو ادامه مطلب بخونین

نظر یادتون نره


ادامه مطلب
+ نوشته شده در سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, ساعت 19:59 توسط ヅDoOoOnYa |


دلنوشته های دنیا-سری سوم

امروز از دست بهنام خیلی ناراحتم

وقتی مامانم اینا رفتن کرمانشاه رفتم پیش بهنام!

خودش نبود،به دوستش گفتم که بهش بگو بیاد من کارش دارم!

بهنام اومد با هم رفتیم تو مغازش سلام داد و جواب داد.باهاش حرف زدم و اونم ازم پرسید چرا به داداشت گفتی مثلا دوسم داری؟!

خلاصه خیلی چیزا رو بهم گفت گفت که دوسم نداره و...

دیگه نمیتونم چیکار کنم...

+ نوشته شده در سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, ساعت 19:51 توسط ヅDoOoOnYa |


دلنوشته های دنیا-سری دوم

سلام به خودم و عشقم یا بهتره بگم بهترین و عزیزترین  عشقم یا بهترین عشق روی زمین!

 

 

بقیه در ادامه مطلب

نظر بدین


ادامه مطلب
+ نوشته شده در سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, ساعت 19:11 توسط ヅDoOoOnYa |


دلنوشته های دنیا-سری اول

سلام به خودم و خدای خودم و اصلا به بهنام سلام نمیکنم به هزار و یک دلیل!

دیروز فهمیدم که آقا ۲۷ همین ماه پیش دختر برده خونه خیلی وقته چیزی ننوشتم ما رفتیم مشهد . برگشتیم و...

 

برین ادامه مطلبو بخونین

منتظر نظراتونم


ادامه مطلب
+ نوشته شده در سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, ساعت 18:37 توسط ヅDoOoOnYa |


دلم شکسته!!!

دلم شیکست!

سیاوش رفته پیش دوستاش ازم بد گفته

همین چن دقیقه پیش یکی از دوستاش گفت بخاطر بعضیا وقتی میاد یاهو چراغشو روشن نمیکنه!

این نامردیه...من میخوام خودمو عوض کنم ولی اون با رفتارش نمیذاره و همه چیزو خراب میکنه

ریختم بهم!تا ۲هفته دیگه هم درست نمیشم

باشه...حرفی نیست...اگه خودش میخواد ای نرابطه تموم شده مجبورم قبول کنم چون من عاشقشم و نمیخوام ازم ناراحت باشه...

 

نصیب من از عشق تو فقط و فقط تنهاییه...

 

نـــیــــلـــوفــــر

+ نوشته شده در سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, ساعت 13:51 توسط ヅDoOoOnYa |


عــاشــقــونــه


اتفاق افتاد...
دست من نبود...
من نفهميدم چرا عاشق شدم!
ساده تر از اوني كه فكر ميكني
بي دليلو بي هوا عاشق شدم

 

عاشقت هستم ديوونت هستم
خاليه جاي دستات تو دستم
ديوونه ميشم وقتي نباشي
چطور دلت مياد جدا شي
من كه تو دنيا جز تو ندارم
وقتي كه نيستي من كم ميارم
تو رو كم دارم توي اين خونه

 

هر طرف كه ميرم،چشام تو رو ميبينه
از دلم شنيدم،عاشق شدن همينه
واي اگه نباشي،بدونه تو ميميرم
من دوباره ميخوام،كه از تو جون بگيرم

 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, ساعت 10:57 توسط ヅDoOoOnYa |


ببخش...

عشقم ازم ناراحته

از رفتارش مشخصه...قبول دارم یکم تند رفتم

دارم میمیرم...

ولی یه کاری میکنم که منو ببخشه

ببخش عشق من

 

 

نـیـلـوفـر

+ نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, ساعت 18:49 توسط ヅDoOoOnYa |


نیلوفر و سیاوش!!

 

سلام به دوستای گلم!!

نیلوفر شاد و خندون آماده نوشتن خاطره هاشه!!

امروز اومدم و بگم گووووووووووووووووربابای پویا!

البته من از خیلی وقت پیش فراموشش کردم!اصلا ارزش فکر کردن نداشت!

نمیخوام پر حرفی کنم!پس بریم سراغ آشنایی منو عشقم سیاوش!

والا من سیاوشو میشناختم اونم همینطور!

خلاصه بعد از ماه ها اومد و پیشنهاد دوستی بهم داد!!

گفت که عاشقمه بخاطر من با جی افش بهم زده!

من اول نمیخواستم باهاش دوست شم چون باور نمیکردم که با اون دختره بهم زده.خلاصه انقدر گفت و گفت که منم باورم شد!

از وقتی باهاش دوست شدم زندگیم عالیه!

دیگه مثله سابق دلسنگ و افسرده و دپرس نیستم

تقریبا 5 ماه میشه که باهمیم

عاشقشم و بدون اون میمیرم!

دوست دارم سیاوش

 

نـــیـــلـــوفــــر

+ نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, ساعت 18:28 توسط ヅDoOoOnYa |


عشق و عاشقی

درود به همگی...

من دنیا هستم!

یه دخترجوون که دلش پیشه یه پسر گیره...

عاشقشم...نمیدونم چجوری بهش ثابت کنم...!

با اینکه میدونم اون با دخترای دیگه هم بوده تو دوران دوستیمون و حتی باهاشون رابطه هم داشته بازم از عشقم به اون کم نشد.

وضعیت نیلو خیلی بهتر از منه!

اون حداقل با عشقشه و اون پسر دوسش داره!

ولی من چی؟؟!من با خاطراتمون زندم...ولی من مطمئنم دوسم داره اما غرورش نمیذاره که باهم باشیم...

عــــاشــــقــــتـــــم بــــــهــــــنـــــــــام

 

 

 

 

دنــــیـــــا

+ نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, ساعت 18:13 توسط ヅDoOoOnYa |


داستان آشنایی نیلوفر با پویا تا جدایی

یه روز با چندتا از بچه های تو فامیل رفتیم لاهیجان.متاسفانه هوا بارونی بود...

خیس شدیم و تصمیم گرفتیم بریم به یه کافی شاپ!

رفتیم و گفتیم واسمون قهوه بیارن،داشتم با بقیه حرف میزدم که...

یکی از بچه ها گفت نیلو اون پسره که روبه روته داره بدجور نگات میکنه از وقتی اومدی یه لحظه ازت چشم برنمیداره!

خلاصه ما هم از کنجکاوی سرو بردیم بالا و بـــــــــــــلــــــــــــه!

دیدم مثه بز بهم خیره شده!

داشت میرفت از کنارم رد شد و شماره رو میخواست بذاره رو میز که افتاد رو پام!

منم گرفتم...شب وسوسه شدم که زنگ بزنم

زنگ زدم!آقا عجب صدایییییی!

بچه رشت بود...قرار میذاشتیم...میرفتیم بیرون...همش واسم کادو میخرید اونم چه کادوهایی!

هرروز بهش وابسته تر میشدم از محبت و مهربونی چیزی براش کم نمیذاشتم!

یه روز بارون شدیدی گرفت و کاملا خیس شدم!

خیلی سردم بود!کتشو گذاشت رو شونه هام...

سفت بغلم کرد...

تو گوشم آروم گفت:سرما نخوری جیگر پویا!

بازم همو می دیدیم.تا اینکه اون روز لعنتی رسید...

با دخترخالم رفتم بیرون تو همین انزلی!

میخواستیم بریم پیتزا ترنج طلایی که دیدم با یه دختره اونجاس!

اومدن بیرون!وقتی منو دید سرجاش خشکش زد

رفتم جلو و فقط بهش گفت خیلی واست متاسفم خائن بعد زدم تو گوشش

دختر خالم جی افشو کبود کرد

همه چیز تموم شد...تو همون روز...همون لحظه

۲هفته پیش دیدمش...تو نگاش پر غم بود...

بهم زدنمون مربوط میشه به نزدیک ۲سال پیش

ولی دوسش داشتم...اما حالا ازش نفرت دارم

میخوام با عشقم باشم...دیگه بهش فکر نمیکنم

فقط و فقط سیاوش!

 

 

 

 نـــیـــلـــوفــر

 

 

 

+ نوشته شده در یک شنبه 18 دی 1390برچسب:, ساعت 21:1 توسط ヅDoOoOnYa |